رویا
مادرم در باغچه شمعدانی ها را قلمه می زد
آسمان صاف بود
عکس مادرم در آسمان
موهایش در باد پریشان
لبخند می زد
برایش چای می ریختم
کنار پنجره
بخار چای شیشه را کدر می کرد
صدای پایی از دور می شنیدم
او میرفت با چند شاخه شمعدانی
چه خواب سنگینی
دهانم خشک شده بود
و تلخ
پرده را کنار زدم
لیوان چای کنار پنجره بود
مادرم
سالهاست که رفته
اما ..... او همیشه در آسمان است