یادداشتهای روزانه

Monday, March 23, 2009

مهمان


کاش کسی با سرانگشت آرام به در می‌زد
من از شوق می‌پریدم
در باز می‌شد
بر روی نگاه آشنایی
او را در آغوش می‌کشیدم از شوق
با یک چای ساده
یک دنیا حرف می‌زدیم

چای دم می‌کنم
بنفشه می‌کارم برای آسمان
غبار پنجره‌ها را می‌شویم با باران
به بهار خوشامد می‌گویم
کاش یکی می‌آمد
برایش چای می‌ریختم توی فنجان چینی
می‌نشستیم کنار گلدان بنفشه‌ام

عطر چای و هوس یک مهمان
مرا به خلسه می‌برد
به سرزمین خوابها
بهار آمده