tag:blogger.com,1999:blog-188428302024-03-14T06:48:33.737-07:00یادداشتهای روزانهVidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.comBlogger50125tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-56686332311071749442011-10-03T23:22:00.000-07:002011-10-04T00:27:52.086-07:00شهر دکمه<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiID9cIJAnR83v5gxcCTbjV8t6CJTJhAMw1uAPFxvPpEZYIcmP4KzsyNpRssiw6x50zmOPuGnYb8hGawusrBWGza7TEV77xU4zKOp0XXDjt7a15qJM-GTa_h81qlow1wP3y2SAgWg/s1600/IMG_4216.JPG"><img style="MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 320px; FLOAT: right; HEIGHT: 245px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5659529184211199522" border="0" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiID9cIJAnR83v5gxcCTbjV8t6CJTJhAMw1uAPFxvPpEZYIcmP4KzsyNpRssiw6x50zmOPuGnYb8hGawusrBWGza7TEV77xU4zKOp0XXDjt7a15qJM-GTa_h81qlow1wP3y2SAgWg/s320/IMG_4216.JPG" /></a><br /><br /><br /><br /><br /><br /><div align="right"></div><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><p align="right"><br />الهام میگه یاد اون روزا بخیر که سه تایی هر روز میرفتیم به شهر دکمه سر می زدیم<br />و هر دو می میریم از خنده لابد فکر می کنید شهر دکمه یه جایی مثل دیزنی لند بوده؟<br />تماشای دکمه های رنگ و وارنگ مغازه ای بنام شهر دکمه سرگرمی ما بود البته گاهی هم خرید گیره و سنجاق های رنگی و گل سر ....<br />و مهم ترین بخش اینکه سوال کنیم بوردای این ماه آمده ؟ کنار شهر دکمه یه پارچه فرشی بود و بساط تابستونی بلال و بستنی و تماشای مغازه ها، خرید مجله زن روز از کیوسک روزنامه ای به عشق خوندن برسردوراهی زندگی!!! و داستان های دنباله دار هفتگی وغرق شدن در رویاهایی که آن روزها هر نوجوانی در سر داشت<br />اون روزا هر هواپیمایی که از آسمان بالای سرمون عبور می کرد، از ته دل می گفتیم بیا ما را ببر خارج ، البته خارج اون وقت برای ما لای همون ژونال بوردا بود با صفحه های کامل رنگی و مانکن های قلمی و بلوند<br />خواهرم خیاطی میکرد در طراحی و دوخت لباس مهارت خاصی داشت یه چرخ خیاطی پفاف و یک عالمه پارچه بریده و نبریده و یک جعبه پر از قرقره های رنگی سوئدی و یه دنیا دکمه .....با قیچی سینگر، کاغذ الگو ومتر و کچ وصابون ...... وای چه دنیایی بود<br />برای خودش یه شانل بود واقعا اگه پاریس بود خود کوکو شانل بود<br />بهر حال وقتی بوردا می رسید سه نفری می نشستیم به تماشا الهام از من والا کوچکتر بود ولی پا به پای ما و دنبال هم راهی شهر دکمه می شدیم وهزار بار بوردای جدید را ورق می زدیم<br />و تو نوبت دوخت لباس تابستونی مدل های بوردا می نشستیم........ نمی دونم خاطره ها ما را زنده نگه میدارن یا ما خاطرات را؟<br />تا یه تابستون که عموی الهام از مسافرت تابستونی اروپا برگشت با یه پالتوی بی نظیربرای اون<br />عجب پالتویی بود رنگ بژ, بژ به معنای واقعی پشم موهر ومدل نیم تنه با کلاه و دکمه های دراز شاخی قهوه ای وگیره وبند چرمی درست از لای بوردا در آمده بود به الهام یه هوا بزرگ بود به ما دوتا کوچیک وای چه پالتویی سبک گرم و راحت<br />انقدر پارچه فروشی های سه راه شاه و خیابان پهلوی را خواهرم گشت تا پارچه همان رنگ و جنس شاید هم بهتر را پیدا کرد . پالتو از فرنگ آمده را بردیم پیش آقا رضا خیاط ، خیابان بهار آقا رضا خیاط لباس مردانه و بقول خیاط ها ضخیم دوز بود کت و پالتوی زنانه را هم ازبعضی مشتری ها قبول میکرد<br />اندازه های لازم را گرفت و مدل را دید و یکماه بعد، بعد از دوتا پروو پالتو ها آماده شد چقدر زیبا خوش دوخت درست مثل مدلی که خواسته بودیم<br />حالا هر سه یک رنگ یک شکل پالتوهایمان را می پوشیدیم در انتظار زمستان ، اما زمستان آن سال<br />با انقلاب شروع شد پالتو هایی که با آن همه شوق و ذوق آماده شد، شکل اورکت سربازها شده بود<br />دیگر نه شهر دکمه رونقی داشت و نه ژورنال بوردا سرماه میرسید نه داستانهای زن روزجذاب بود<br />ونه خواهرم حوصله آن روزها را داشت انگار یک شبه طوفان همه چیز را با خود برده بود<br />شب ها با دلهره از پشت پنجره صدای شعار ها بگوش میرسید همه چیز در حال دگرگونی بود<br /><br />پالتوهای بژ ...... کفش های کیگرز ..... هم قد و هم رنگ.... دویدیم در میان رویاهایی که مثل دکمه های شهر دکمه رنگ و وارنگ بود ... ...وگم شدیدم در میان هیاهوی شهر. اما آیا ما به شهر روباهامان رسیدیم<br /><br />هنوز خواب می بینم خواهرم الگو ها را روی پارچه گلدار نازکی پهن کرده تکه ای از پارچه را به من می دهد و دکمه هم رنگ یکی از گلهای آن را می خواهد</p>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-40380485029645086852010-08-25T15:39:00.000-07:002011-09-11T18:55:20.799-07:00<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjjQmc9akodRAd2JpM5dl8qofClVVQwmMGVTIWU8c3NjtPG8xyp3ASH_OBGJVd2x-eb841wPOiKN9-AoyXE9e0L7-pXCgk5wdMVOu04rW_6qr387d1-OQo9V5zMknjmKWT1w4amRw/s1600/Copy+of+IMG_9398.JPG"><img style="MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 313px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5651279899923326994" border="0" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjjQmc9akodRAd2JpM5dl8qofClVVQwmMGVTIWU8c3NjtPG8xyp3ASH_OBGJVd2x-eb841wPOiKN9-AoyXE9e0L7-pXCgk5wdMVOu04rW_6qr387d1-OQo9V5zMknjmKWT1w4amRw/s320/Copy+of+IMG_9398.JPG" /></a><br /><br /><br /><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjb4bRGvkH6wksCrkONVOhCcIxpK7yZDh0axJ-sXf3UkcguJEBZjpq36qt6JUxn5mVySWUhIi0YQ5Tm_Nt1c2mKvGdCpi1oefwmRhEmnUiNW6ineDUTLM8jMdMmEBlzOrnXw_4ATA/s1600/IMG_9030.JPG"></a><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEju7rpjbLxsOFhOchR23iiJg_P0-h4-0CEujFkkcfSj7_WH-QgJqsxpaAguPqx2Qqf_spH4XmXYipHnOTlglRGhMK5hcQBodEil28XNfijqUuA2k4Q1kuOCiTYl6hXBSotOVRmZdw/s1600/IMG_9021.JPG"></a><br /></div><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhtvNs32-eCa4Y89fmQ9PQ0FORxYOcqJvAWo2Y1IvSgHydZt9S2jhL3_PTbUTWm8h8SmPe9T5rwdZwbl7sk1erwvFgKFwghBvuoOEJY8cqjr62fFtKnt2XV43DMwpMLHz2k0dd3ow/s1600/2917587158_01ae5f7ee5%5B1%5D.jpg"></a><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><div align="right"></div><br /><div align="right">سهم من از خانه ام تنها خاطراتی است<br />که مرا به تماشای رقص یاس های بنفش میبرد<br />درست مثل بانوان معطر و شیک<br />میچرخند در هوا با لباسهای اطلسی شان<br />و عروسکهایی که با چشمهای بی رمق<br />از زیر خاک باغچه هنوز<br />به آسمان نگاه می کنند<br />چه با شتاب کودکی هایم را در باغچه خانه جا گذاشتم<br />و دری که برای همیشه بر روی آرزوهایم بسته شد<br />سردم است باد می آید<br />چقدر به بوی یاس حساسیت دارم<br />مدام دچار سر دردهای مزمن می شوم<br />این است تکرار بی هوده یک رویا<br />در آستانه میان سالگی</div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-71324020979163179952010-06-10T21:40:00.000-07:002011-09-11T19:20:05.172-07:00<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjTNS-5h7_BzC2toOkfm3r8ucSWL5CaP_REnTI4FGjDfyqyIVucFGGJaF90uvSZalTWMp4gJNg42CqIihrRq7yF3FYsn02-Tt8bXSU1lM9PeYqww-hAzdgDryteCXu2bk3y0Qaxtw/s1600/IMG_3054.JPG"><img style="MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 320px; FLOAT: right; HEIGHT: 240px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5651291008834290418" border="0" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjTNS-5h7_BzC2toOkfm3r8ucSWL5CaP_REnTI4FGjDfyqyIVucFGGJaF90uvSZalTWMp4gJNg42CqIihrRq7yF3FYsn02-Tt8bXSU1lM9PeYqww-hAzdgDryteCXu2bk3y0Qaxtw/s320/IMG_3054.JPG" /></a><br /><br /><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiYhV87dJhXIOUyxe4vfqMMruYvue9NMN0jkxfr2ImmKS6iutd7x_mMAVATewAOZQhxv6ytVPPJp4D4lHCbiUMu3KPGdWWr4VBvDZFuKSkCUAwwmZNlJpfY4JI-Uj6OWTtWuuIdsA/s1600/IMG_3054.JPG"></a><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><div align="right">گام بر می دارم بر روی زمینی<br />که سهم من از آن به اندازه قدم هایم است<br />و آسمانی که وسعت آن به اندازه نگاه</div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-7375117989067377062010-03-16T16:30:00.000-07:002010-03-17T23:18:38.458-07:00ماهی قرمز کوچولوی سفره عید<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgUQcHmfNEZKyjltOGZFYE1vOu7Hd7j0mYRLHXjj16X2O9uvz0AajrlgNY3_bktjbuIMRkjDFpXhx-w5vfQ-01Zhsw43MW5U8L0euKHAkHkRiML81I5BdYllkqytdNmOyrOvZBfsA/s1600-h/IMG_1874.JPG"><img style="MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 230px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5449385814100670354" border="0" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgUQcHmfNEZKyjltOGZFYE1vOu7Hd7j0mYRLHXjj16X2O9uvz0AajrlgNY3_bktjbuIMRkjDFpXhx-w5vfQ-01Zhsw43MW5U8L0euKHAkHkRiML81I5BdYllkqytdNmOyrOvZBfsA/s320/IMG_1874.JPG" /></a> دست میکشم روی سوزنی ترمه سفره هفت سین. طرح و رنگ پارچه وبوی قدیمی آن با عطر تازگی سنبل و سبزه و نقل بیدمشک و تنگ بلور ماهی قرمز، همه با خود خاطرههایی را در من زنده میکنند که دلم را می کشانند به شادیهای زیبای دوران کودکیم</div><div align="right"></div><div align="right">این روزها ی دمدمههای آخر سال، با دنیای ایمیلها هر روز نامه الکترونیکی جدیدی دریافت میکنم از سنت عید نوروز و سفره هفتسین و این که چه چیز روی سفره باشد و چه نباشد... دیروز ایمیلی رسید که حکایت از عربی بودن سنبل داشت. قبل از آن هم یکی دیگر که به خاطر خدا ماهیهای قرمز کوچک را نکشیم که نسل آنها در معرض نابودی است. آیا به راستی چنین است؟ تا آنجا که اطلاع دارم، سنبل یک گل هنلدی است مثل همه گیاهان دیگر به سایر نقاط دنیا سفر کرده و در کشور ما هم سالیان درازی است که زینت بخش سفرههای هفتسین عیدمان شده. بوی خاص آن همیشه تداعی سال نو دارد. حتما همه به خاطر دارید روزهای پایانی اسفند را، بساط دستفروشهای کنار خیابانها، سبزه و ماهی و گل و تخم مرغ رنگی و شمع و سمنو... اغلب، این بساط را خانوادههای کم بضاعت برای کاسبی شب عید به پا میکردند. تنگ ماهی را که از بچهها میخریدیم عیدیشان هم با قیمت ماهی حساب میشد. قیافههای شادشان را به خاطر دارید</div><div align="right"></div><div align="right">باری، نترسید! ماهیها صدها سال است که با ما عید را جشن میگیرند و زندگی و نور و رنگ را به خانههامان میآورند. ماهیهای قرمز کوچک، اگر سر سفره ما نباشند منقرض میشوند، زیرا هرسال هزاران هزار ماهی در حوضچهها پرورش داده میشوند، فقط برای عید، و از این راه تعداد زیادی ارتزاق میکنند، چه آنانان که تجارت بزرگ دارند و چه آنهایی که به صورت دستفروشی ماهیها را شب عید برای ما میآورند</div><div align="right"></div><div align="right">سفره هفت سین را با سین اول سلامتی بگشایید و با دلی خوش، با تنگ ماهی و سنبل و سمنو به پیشواز نوروز، این جشن باستانی سرزمینمان ایران بروید</div><div align="right"></div><div align="right">عید همگی مبارک</div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-25766665393891958212009-12-17T12:46:00.000-08:002009-12-17T12:50:17.083-08:00<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhQkPLVmO0xOyon13JG91ZBs0NW5JSEIwTIP2s0ajbDdIHG5ddI28RKrQSt4UfQH2rxMumZBgXhG80WlWtTQro3nnPsuw1cwJ-2HIAn_2SKXDhB9j54trYxhaeKg9M_6R6P-GhjxQ/s1600-h/CHRISTMAS.jpg"><img style="WIDTH: 320px; HEIGHT: 240px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5416310252860666322" border="0" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhQkPLVmO0xOyon13JG91ZBs0NW5JSEIwTIP2s0ajbDdIHG5ddI28RKrQSt4UfQH2rxMumZBgXhG80WlWtTQro3nnPsuw1cwJ-2HIAn_2SKXDhB9j54trYxhaeKg9M_6R6P-GhjxQ/s320/CHRISTMAS.jpg" /></a><br /><div><a id="ctl00_ContentPlaceHolder1_larger_image" href="http://www.bigoo.ws/code/preview/257159.htm" rel="nofollow" target="_blank"></a><br /><a id="ctl00_ContentPlaceHolder1_larger_image" href="http://www.bigoo.ws/code/preview/257159.htm" rel="nofollow" target="_blank"></a><a id="ctl00_ContentPlaceHolder1_larger_image" href="http://www.bigoo.ws/code/preview/257140.htm" target="/40/257140/Christmas.gif"></a><a id="ctl00_ContentPlaceHolder1_larger_image" href="http://www.bigoo.ws/code/preview/257140.htm" target="/40/257140/Christmas.gif"></a><a id="ctl00_ContentPlaceHolder1_larger_image" href="http://www.bigoo.ws/code/preview/257159.htm" rel="nofollow" target="_blank"></a></div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-53935482793058687842009-11-19T22:55:00.000-08:002009-11-19T23:44:31.434-08:00سپیده سر نمیزند<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg4t2zYeFQsNbvxpvTq2HhHBzuXrXji0b-Sj3pzoqebZrL7kBprMGYAHK4e1QKzkvmJhG49JXQz7z6u8DgBaqw0OcVOHfy3IiEUV3SCxmuhG3XYx8dyVDPX0BZ34rWeg8Qzyew9Jw/s1600/IMG_7169.JPG"><img style="WIDTH: 320px; HEIGHT: 240px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5406087187544971826" border="0" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg4t2zYeFQsNbvxpvTq2HhHBzuXrXji0b-Sj3pzoqebZrL7kBprMGYAHK4e1QKzkvmJhG49JXQz7z6u8DgBaqw0OcVOHfy3IiEUV3SCxmuhG3XYx8dyVDPX0BZ34rWeg8Qzyew9Jw/s320/IMG_7169.JPG" /></a><br /></div><div align="right">مانده ام درمیان گرد بادی<br />که باشتاب می چرخد<br />نه سکونی ؛ نه سکوتی<br />نه آرامشی و نه پایانی<br />نه امید به طلوع خورشیدی<br />نه درخشش ستاره ای بر روزنی</div><div align="right"><br />باد ؛ باد ویرانگر<br />وقتی که آینه ی بر من خندید<br />انگار کلاغی شوم آواز خواند و بال زد<br />به سوی شب<br /><br />و بختک سیاه سایه گستراند<br />روی آینه<br />ایمان ندارم به سرنوشت<br />اما گویی قسمت ؛ تکه ای از پیراهنم را دزدید<br />همان شب که سرمه می کشیدند به چشمانم</div><div align="right"><br />من با دلهره ای کوچک به گلهای مریم خیره مانده بودم<br />و آواز پای رهگذری که شب رابه سپیده پیوند می زد<br />و باغبان پیر که زیر نور ماه گلها را آبیاری می کرد<br />من مثل مریم های باغ در انتظار چیدن و عطر افشانی</div><div align="right"><br />باد ؛ باد ویرانگر<br />هنوز آن رهگذر در میان کوچه های شب سرگردان است و<br />سپیده سر نمیزند.<br />من در میان باد ؛ می چرخم و می چرخم<br />زمین چقدر دور است و<br />شب چقدر..... تاریک و بلند </div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-35042990543818322782009-10-19T23:44:00.000-07:002009-10-19T23:55:22.367-07:00من به تمنای او<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjIfRp7kjjTp00aPoSuzToeQKCcLkZca7ow7_-YhwicQVFvgai30G0wndb3gQO0gnSBNfPjbcermMAir9QI00PQXsq02NI8qL4mMrEUgie6QMwlpGtBWdyIbcb5J86jnLtWFqcgAA/s1600-h/4024794348_089c54e8ca%5B1%5D.jpg"><img style="WIDTH: 320px; HEIGHT: 229px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5394570283159029650" border="0" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjIfRp7kjjTp00aPoSuzToeQKCcLkZca7ow7_-YhwicQVFvgai30G0wndb3gQO0gnSBNfPjbcermMAir9QI00PQXsq02NI8qL4mMrEUgie6QMwlpGtBWdyIbcb5J86jnLtWFqcgAA/s320/4024794348_089c54e8ca%5B1%5D.jpg" /></a><br /></div><div align="right">خدا اینجا بود </div><div align="right">روی این شاخه ترد</div><div align="right">ناگهان باد وزید</div><div align="right">شاخه لرزید</div><div align="right">فرو افتاد</div><div align="right">دانه اشک من از شاخه پاک</div><div align="right">او به بالا شد و من</div><div align="right">هم چو آن قطره به خاک افتادم</div><div align="right">باغ با عطر خدا و باران</div><div align="right">متبرک شده بود</div><div align="right"> </div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-5470041898794451962009-08-05T23:52:00.000-07:002009-08-06T00:29:09.267-07:00سرزمین من<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgGR3V8UVI68LUQzcc_19xlzJHyM6m3gPG9dnnaKbhLojCdqN6u1lqTyLTD1aotGphzFGjCAf8sPmgJcImWdycqX8GWR5xaRpfmD9JQR3xh914MERZ9N1rTNpcUchUwOItj3p1jxw/s1600-h/IMG_6457.JPG"><img style="WIDTH: 320px; HEIGHT: 240px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5366748037608464514" border="0" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgGR3V8UVI68LUQzcc_19xlzJHyM6m3gPG9dnnaKbhLojCdqN6u1lqTyLTD1aotGphzFGjCAf8sPmgJcImWdycqX8GWR5xaRpfmD9JQR3xh914MERZ9N1rTNpcUchUwOItj3p1jxw/s320/IMG_6457.JPG" /></a><br /></div><div align="right">من ایرانیم<br />از تبار شرق این زمین کهن<br />از دشتهای سوخته از نوازش نور<br />از گندم زارهای پهناور<br />از شالیزار های سبز ِ سبز<br />از تبار البرز و دنا<br />من ایرانیم<br />از تبار حافظ وشاخه نباتش<br />از تبار فردوسی و روئین تنانش<br />از تبار کاوه<br />من ایرانیم<br />از دیار شاهان کهن<br />ازکاخ های تخت جمشید و آپادانا<br />ازسر زمینی که هزاران سال<br />مادرم در آن متولد شد پشت به پشت<br />از تبار رودابه و فرنگیس و آرمتیس </div><div align="right">من ایرانیم<br />از نژاد آریا<br />از قبیله فارسی زبان<br />گفتارم آهنگین<br />زبانم شیرین<br />از سرزمین شعر و ادب<br />من ایرانیم<br />جاریم چون کارون و زاینده رود<br />زیبا چون خزر<br />من ایرانیم<br />از دره های گلسرخ و گلاب<br />زادگاه سهراب ام<br />از عطر نارنجستان های نیما یم<br />من از کلک کمال الملک ام<br />از تبار گل بوته های فرش کرمانم<br />من ایرانیم<br />از نیاکانی هزاران ساله<br />از سر زمین عشق و شعرو شور<br />از می ناب شیرازم<br />من از میان گلستان سعدی آمده ام<br />من از تبار عاشقان جهانم</div><div align="right">آری </div><div align="right">من ایرانیم</div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com8tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-24753134944194588172009-06-24T11:25:00.000-07:002009-06-24T11:32:21.760-07:00گریز از خواب<p align="right"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5350963577232383618" style="WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 240px" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhlo1WcrgD3ibvKmv8QidMLce6nGDkstAzHVkojMJzL-qSCjlYIjDKpBS_kTaemnuiqK8CjSjDgQ6lbn2fIbajcLL8oIKR4_Uhw9KwlDs-YRLQdat60zqlLm9AN87rDMlo3t-13-A/s320/Rotation+of+IMG_5958.JPG" border="0" /><br /></p><div align="right">کسی صدایم میزند<br />قلبم می لرزد<br />نسیم مهربان نوازشم می کند<br />خواب از پشت چشمهای به شهر خاطره ها سفر کرده<br />امشب میان این کوچه پس کوچه ها<br />تا صبح میگردم<br />کوچه های پر از عطر یاس و اقاقی<br />پر از احساس بودن<br />من پر از بیداری و نیاز<br />من پر از قصه، از روز های رفته<br />گاه گاهی اشکی<br />می شکند تصویر ها را<br />و تو محو می شوی در میان خاطراتم<br />مثل آنروزها که ....<br />آه ... امشب<br />خوابم به چشم نمی آید</div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-9970860413970453492009-06-16T15:45:00.000-07:002009-06-16T15:59:46.686-07:00ایران من ...<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiA320tG1CvTVUpgYSuCtrYYk7yhUIdrUHdxcpy-7YRWFX676nuVLPxgpRgZUgNji88M2gqFFJRU_YmCOEwSjSp7X_A9tntiqGkYgnccz0STe8zFfDU5H5En1xTkb7Jrce4EL1waw/s1600-h/IMG_3246.JPG"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5348061766878964146" style="WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 240px" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiA320tG1CvTVUpgYSuCtrYYk7yhUIdrUHdxcpy-7YRWFX676nuVLPxgpRgZUgNji88M2gqFFJRU_YmCOEwSjSp7X_A9tntiqGkYgnccz0STe8zFfDU5H5En1xTkb7Jrce4EL1waw/s320/IMG_3246.JPG" border="0" /></a><br /></div><div align="right"> </div><div align="right">این روزها در دامنه های البرز شقایق های تازه می رویند</div><div align="right">با نسیم کوهستان می رقصند</div><div align="right">آنجا دیگر شقاقی به خاک نمی افتد</div><div align="right">جز برای روئیدن و دوباره سبز شدن</div><div align="right"> </div><div align="right"> </div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-18829717743528491232009-06-09T13:38:00.000-07:002009-06-09T13:48:25.406-07:00همسفران .....<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgCB9N3pLyCD_HKeJzBY1tqu1VizZHg4nBwz65aapvnohrkJ1Ah4zrlCsXPqtb5vpa4ZY02kc9EVzq80p79uV0qekQGNtpzLBuF-XG7KOzRAqsHdqSJFIrYivjf93BkblM9_-kBQQ/s1600-h/1cz947c8%5B1%5D.jpg"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5345431096206212738" style="WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 298px" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgCB9N3pLyCD_HKeJzBY1tqu1VizZHg4nBwz65aapvnohrkJ1Ah4zrlCsXPqtb5vpa4ZY02kc9EVzq80p79uV0qekQGNtpzLBuF-XG7KOzRAqsHdqSJFIrYivjf93BkblM9_-kBQQ/s320/1cz947c8%5B1%5D.jpg" border="0" /></a><br /></div><div align="right">لحظه های تکراری به ساعت ها<br />و ساعت ها بروز ها<br />و روز ها به سالها تبدیل می شوند<br />زمین دیوانه و ار می چرخد<br />و انسانها را دسته دسته<br />به سیاره ا ی دیگر<br />که ما آنرا آن دنیا.... نام نهاده ایم<br />پرتاب می کند<br />بی آنکه بخواهیم</div><div align="right">شاید حق با زمین است<br />انسانها میل به تملک دارند<br />بی خبر از شتاب لحظه ها<br />کشورم .... شهرم ..... خانه ام<br />همه جای زمین را خط خطی کرده اند<br />هر چقدر هم که خط بکشند و مرز تائین کنند<br />مثل همان روزی که عریان از بهشت رانده شدند<br />از زمین نیز به سیاره ای دیگر در سفرند<br />انسان مسافر<br />کوله بارت را سبک کن<br />خط ها را پاک کن<br />همه ما همسفریم<br />به سیاره ا ی دیگر.... عریان<br />آنجا که نمی دانم<br />نامش چیست؟<br />زندگی شاید به گونه ای دیگر آغاز شود<br />زیرا جسد های شوم مان را اینجا در عمق زمین<br />دفن می کنیم</div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-42584356250180241552009-05-22T22:59:00.000-07:002009-05-25T12:16:42.954-07:00سماع....<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgY9CMGjuydUoTOfHNf-hP-xEBVXASjRYkAVRkMO-px9oq6kNl6VjmrlDvpEYNJbnpFCFTEXKXhz3skQHl_sPcmRKeo5hmqYiBSsgOVbxsglFMe0yGx86yTOFUPf3T1kV-Hw-t4ig/s1600-h/2632999342_27425ee517%5B1%5D.jpg"><img style="WIDTH: 229px; HEIGHT: 320px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5338909004996796674" border="0" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgY9CMGjuydUoTOfHNf-hP-xEBVXASjRYkAVRkMO-px9oq6kNl6VjmrlDvpEYNJbnpFCFTEXKXhz3skQHl_sPcmRKeo5hmqYiBSsgOVbxsglFMe0yGx86yTOFUPf3T1kV-Hw-t4ig/s320/2632999342_27425ee517%5B1%5D.jpg" /></a><br /></div><div align="right">می چرخم، می چرخم</div><div align="right">من مستم ، من مستم</div><div align="right">باده نخورده ام دگر</div><div align="right">مست توام ، مرا نگر</div><div align="right">می چرخم، می چرخم</div><div align="right">مست زباده توام</div><div align="right">می زده ام دم سحر</div><div align="right">باغ مرا صدا کند</div><div align="right">مرغ سحر نوا کند</div><div align="right">شمس و قمر چه ها کند</div><div align="right">موج ز خود رها شود</div><div align="right">عکس سما میان آب</div><div align="right">رقص مرا به پاکند</div><div align="right">رقص مرا به پا کند</div><div align="right"> </div><div align="right">می چرخم، می چرخم</div><div align="right">عشق مرا صدا کند</div><div align="right">دست بر آسمان برم</div><div align="right">سجده کنم میان آب</div><div align="right">بر تو هرچه نام توست</div><div align="right">رقص سماع به پا کنم</div><div align="right"> </div><div align="right">می چرخم، می چرخم</div><div align="right">عشق ببین چه ها کند</div><div align="right">عشق ببین چه ها کند</div><div align="right">شور مرا به پا کند</div><div align="right">رقص مرا بر آبها</div><div align="right">شمس و قمر نگاه کند</div><div align="right">ولوله ای به پا شود</div><div align="right">از نفحات صبح تو</div><div align="right">عشق ببین چه ها کند</div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-31098795343442835392009-04-23T22:22:00.000-07:002009-05-25T12:19:32.934-07:00بودن را دوست دارم...<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj4P6ebtZZys-_xEkiH4Uf1dRwe9bpLLBG9eQ_PKcygq69Q9S5_xO9ZB0nWKnqXL48KEoqzsTZPjvpU9_xpwdrRYRRnWF4LIVeYqvLO5Cwigb3TPRHiOpYV_2ZgPVQq-N9f10e9dg/s1600-h/100_1387%5B1%5D.jpg"><img style="WIDTH: 320px; HEIGHT: 242px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5328136450309305266" border="0" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj4P6ebtZZys-_xEkiH4Uf1dRwe9bpLLBG9eQ_PKcygq69Q9S5_xO9ZB0nWKnqXL48KEoqzsTZPjvpU9_xpwdrRYRRnWF4LIVeYqvLO5Cwigb3TPRHiOpYV_2ZgPVQq-N9f10e9dg/s320/100_1387%5B1%5D.jpg" /></a><br /></div><div align="right">بودن را دوست دارم</div><div align="right">در کنار روئیدن جوانه ها زیر تابش نور</div><div align="right">در سپردن جان، به صدای پرنده ای که</div><div align="right">شاید مرا می خواند</div><div align="right">در کنار زمزمه جویبار</div><div align="right">در کنار سنجابی بازیگوش</div><div align="right">در کنار سبزه های تازه روئیده</div><div align="right">در کنار چرخش زیبای پروانه ای رنگین بال</div><div align="right">در لمس نسیم</div><div align="right">در سیال عطر مرموز گیاهی ناشناس</div><div align="right">در نوای موسیقی باد لای شاخه های نارون پیر</div><div align="right">بودن را دوست دارم</div><div align="right">در میان نم نمک های باران</div><div align="right">در میان قطره های آب</div><div align="right">آن گاه که آسمان با زمین یکی می شود</div><div align="right">بودن را دوست دارم</div><div align="right">در میان این همه زیبایی</div><div align="right">فکرهایم بوی باران و بنفشه می دهد</div><div align="right">بوی گیاه، بوی خاک، بوی روئیدن</div><div align="right">بودن را دوست دارم</div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-29418144770954436282009-03-23T15:20:00.000-07:002009-04-08T20:14:06.901-07:00مهمان<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgV6VV8eSrCrZuUDKrEBSwFxYgwC0G6LTHkiQQX7-AW3ygnkUH-C4ajdHlgC9sQztGVhgK4nuVLkCblF3a-6rmLAb3To5aZ4oOs8VNM7fIjI5hF7aRczDnKU3vGlxT8MPvQv8oa3w/s1600-h/IMG_4562.JPG"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5316519431491937986" style="WIDTH: 240px; CURSOR: hand; HEIGHT: 320px" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgV6VV8eSrCrZuUDKrEBSwFxYgwC0G6LTHkiQQX7-AW3ygnkUH-C4ajdHlgC9sQztGVhgK4nuVLkCblF3a-6rmLAb3To5aZ4oOs8VNM7fIjI5hF7aRczDnKU3vGlxT8MPvQv8oa3w/s320/IMG_4562.JPG" border="0" /></a><br /></div><div align="right">کاش کسی با سرانگشت آرام به در میزد<br />من از شوق میپریدم<br />در باز میشد<br />بر روی نگاه آشنایی<br />او را در آغوش میکشیدم از شوق<br />با یک چای ساده<br />یک دنیا حرف میزدیم<br /><br />چای دم میکنم<br />بنفشه میکارم برای آسمان<br />غبار پنجرهها را میشویم با باران<br />به بهار خوشامد میگویم<br />کاش یکی میآمد<br />برایش چای میریختم توی فنجان چینی<br />مینشستیم کنار گلدان بنفشهام<br /><br />عطر چای و هوس یک مهمان<br />مرا به خلسه میبرد<br />به سرزمین خوابها<br />بهار آمده</div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-46010707817913060212009-02-24T14:41:00.000-08:002009-03-17T13:52:52.234-07:00کولی<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjkmdjixlm1kTgsGKK3H_Ep7yPOe7mpNgOz-QFrKWj79x34QHXHu1Kbh92ZvFYlpOYIRojHlnHp02WDmRhbkkYoilEHyewVVbxcPP-0l1PiVeMPoE5zhM_PTh2oxDHphz2JplmrcQ/s1600-h/IMG_2349.JPG"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5306507404021205378" style="WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 240px" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjkmdjixlm1kTgsGKK3H_Ep7yPOe7mpNgOz-QFrKWj79x34QHXHu1Kbh92ZvFYlpOYIRojHlnHp02WDmRhbkkYoilEHyewVVbxcPP-0l1PiVeMPoE5zhM_PTh2oxDHphz2JplmrcQ/s320/IMG_2349.JPG" border="0" /></a><br /></div><div align="right">گفتی به پشت سر نگاه نکن وقت رفتن<br />عشق فریبت می دهد<br />رفتم بی یک نگاه<br />سالهاست که مانده بر دلم حسرت<br /><br />می روم کولی وار شهر به شهر<br />بی آن که دل ببندم به گرمای اجاق دیروز<br />بی آن که نگاه کنم به پشت سر<br />نمی دانم اندوه را با چه جوهری نوشته اند<br />که ماسیده روی زندگیم<br /><br />گم شدم میان کوچ، میان هستی دردناک وجود<br />کدام راه<br />نه درختم که زیر سایه ام کسی بیاساید<br />نه چشمه ای که تشنه ای را سیراب کنم<br /><br />کولی ام در انتظار کوچ<br />تا باقی مانده روز را در اجاقی تازه بدمم<br />این نیمه کم رنگ را<br />کاش می دانستم اندوه را با چه جوهری نوشته اند</div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-87234775684146574982009-02-10T12:54:00.000-08:002009-02-11T15:47:29.177-08:00به یاد پدرم<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEilAaRH_bBUWV0C8K_AUHocIMCA7tcorNTfLEap4D0xAU4ZbubogYS5hv09oQeaSFTzdJ_T-UfEP9C6Qvq1GA-K_J4MbM418HXo2EIv0h9eGAkyCzGXseVhe1SsTLeEaFTZ4g9DrQ/s1600-h/IMG_4464.JPG"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5301306446282219170" style="WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 240px" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEilAaRH_bBUWV0C8K_AUHocIMCA7tcorNTfLEap4D0xAU4ZbubogYS5hv09oQeaSFTzdJ_T-UfEP9C6Qvq1GA-K_J4MbM418HXo2EIv0h9eGAkyCzGXseVhe1SsTLeEaFTZ4g9DrQ/s320/IMG_4464.JPG" border="0" /></a></div><div align="right">پنجره را باز می گذارم<br />تا لحظه ها آرام بیایند و بروند<br />بی هیچ برخوردی<br />انگار هزار سال است که مرده ام<br />فراموش شده<br />در عمق زمین<br />هی خواب می بینم<br />طولانی و بلند<br />هی می ترسم<br />انگار کسی صدایم می زند<br /><br />و من هنوز کودکم<br />پنچره باز است<br />اوراق دفترم با باد می رود<br />کاش می توانستم یک روز<br />شعری بگویم<br />برای چشمهای خاکستری ات<br /><br />زمان ایستاد روی لحظه رفتن<br />و آسمان تمام بغض خاکستری اش را<br />در چشم من ریخت </div><div align="right">تا برای آرامش تو دعا کنم</div><div align="right">زندگی حسرت روزهایی است</div><div align="right">که باز نمی گردد</div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-30552067930114940492009-01-21T15:55:00.000-08:002009-01-25T20:11:55.233-08:00سکوت<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg4XSEMDotqM6N-2TETCobbnRVUsd-529u2EO62EgpC_olfAFKR4hZyoRICuO7Bp28j4iqPlh3WdycnvWNgLLmhfujSXgeIB2PrTtzSbo1flSP0vOYy8AWnr5LzeGr0rjU1KuE6yw/s1600-h/IMG_5444.JPG"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5295450232105039010" style="WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 240px" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg4XSEMDotqM6N-2TETCobbnRVUsd-529u2EO62EgpC_olfAFKR4hZyoRICuO7Bp28j4iqPlh3WdycnvWNgLLmhfujSXgeIB2PrTtzSbo1flSP0vOYy8AWnr5LzeGr0rjU1KuE6yw/s320/IMG_5444.JPG" border="0" /></a><br /></div><div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEif7lqgatHliXTqKBt9293Obva7L9P6R2MPd05j0otPRpAMGmIVB3BnnqeZG6pTBEAi9NKxNJHP41Tlgc27P1REIYYMV76-Smw1DsvpYWxVHcHwI9SIcpBwZqge0jstwJEC-M9pYQ/s1600-h/IMG_5444.JPG"></a></div><div align="right">لبالب از میل فرو شدن در خویشتنم<br />خسته از گشودن درهای بی دلیل<br />کلید قفل ها را به دریا می سپارم<br />شاید سکوت معجزه ای باشد برای قلب خسته ام<br /><br />امشب چهل تکه لحافی می دوزم<br />از آسمان و جنگل و دریا و زمین<br />می خواهم گرم شوم<br />بگذار صدای باران و باد تنها سکوت را بشکند<br />بگذار نسیم آواز بخواند<br />می خواهم تکه هایم را آرام ، آرام بدوزم<br /><br />من خسته ام از گشودن<br />از دیدن و شنیدن<br />بگذار رازهای ناگشوده<br />بمانند سر به مُهر<br /><br />می خواهم مثل سهراب<br />آب بی فلسفه بخورم<br />توت بی دانش بچینم<br />و گم شوم زیر صنوبرهای باغ<br />وتماشا کنم روئیدن یک شقایق را در دشت<br />به کجای دنیا بر خواهد خورد<br />اگر ندانم زهره هم از جنس ماه است<br />که آبی آسمان آبی نیست<br />که هیچ در هیچ است<br />که من کورم از این همه رنگ که به بی رنگی میرسد<br /><br />لحافم را بدوزم<br />مثل مادر بزرگ که<br />حوصله پر وصله اش را<br />با تکه ای از آسمان<br />رفو می کرد<br />شاید سکوت معجزه ای باشد برای روح خسته ام</div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-32593238315282459102009-01-06T16:41:00.000-08:002009-01-23T23:28:19.462-08:00تا بهشت ..... برای کودکان جنگ<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg77OTSuE7VcHKBtsskj3W2fZ7zCV2Kle0f3roFGWMaiNL9bmWlAoJ7p7RfS5xa17S3ItSgFO2M7r_rbFNlsWFRDABd6Plcv-3z3gkPHhNMqJv2OEnb_xfxSdDjGzDfc2ogmIiS3Q/s1600-h/IMG_5049.JPG"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5294758753832787474" style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 240px" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg77OTSuE7VcHKBtsskj3W2fZ7zCV2Kle0f3roFGWMaiNL9bmWlAoJ7p7RfS5xa17S3ItSgFO2M7r_rbFNlsWFRDABd6Plcv-3z3gkPHhNMqJv2OEnb_xfxSdDjGzDfc2ogmIiS3Q/s320/IMG_5049.JPG" border="0" /></a><br /><div>کودکم آرام بخواب<br />دیگر صدای غرش تانکها و موشکها<br />در گوش ات نمی پیچد<br />دیگر دود چشمهایت را نمی آزارد<br /><br />کودکم آرام بخواب<br />اندام کوچک ات دیگر<br />نمی هراسد از<br />نگاه سرباز های جنون زده<br /><br />دیگر سردی شب را<br />تن ات لمس نمی کند<br />دیگر نگاه یخ زده ات درمیان آوار ها<br />در جستجوی نان نیست<br />دیگر گریه نمی کنی<br /><br />تا بهشت راهی نیست<br />دست هایت را بمن بده<br />با هم بهشت را پیدا می کنیم<br />می گوئیم ،ما از جهنم دنیا آمده ایم<br /><br />سینه ام می سوزد از درد آوار ها<br />تورا بر شانه هایم<br />می کشانم تا بهشت<br />تا زیر درخت توبا<br /><br />بر تن زخمی ات مرهم می گذارم<br />تا بهشت راهی نیست<br />این پاداش بی گناهی تو ست<br /><br />چه رویایی<br />چه رویایی<br /><br />کودکم آرام بخواب<br />دنیا پراز آشوب جنگ است</div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-15495680097121195232008-12-17T12:20:00.000-08:002009-01-23T23:06:56.971-08:00هدیه باد<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjiBrBh9Y5cUK-02F1XwFaZL-lA0ItoFITb5ssyMGwj_gSsk0Ll_iGCGgY9_8giXQ2X_ovJtHPWCkr5IQmk6lfqYYrV0qbJEl4c0ehMWU_YWpHF-mO8SLGXgT1qXjhZxBlrnFDZaQ/s1600-h/IMG_0080.jpg"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5294752932433938306" style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 240px; CURSOR: hand; HEIGHT: 320px" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjiBrBh9Y5cUK-02F1XwFaZL-lA0ItoFITb5ssyMGwj_gSsk0Ll_iGCGgY9_8giXQ2X_ovJtHPWCkr5IQmk6lfqYYrV0qbJEl4c0ehMWU_YWpHF-mO8SLGXgT1qXjhZxBlrnFDZaQ/s320/IMG_0080.jpg" border="0" /></a><br /><div>باد می آید<br />عطر شبو ها را<br />می رباید آرام از دل باغچه همسایه<br />و به من می بخشد<br />با چه سر مستیی<br />اطلسی های مرا<br />به که خواهد بخشید<br />!،<br />پشت هر پنجره ای<br />یکنفر چشم براه ست<br />تا که از باد پیامی گیرد<br />عطری از خاطره ای<br />مرغ شب می خواند<br />ماه هم تنهاست<br /><br /><div align="right"></div></div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-20632617477711070082008-11-11T23:15:00.000-08:002009-01-23T23:18:07.051-08:00بی فصلی<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjpFMDbjbjyClXw8Ju5Dqa1-5fZMEav0hJXA02PP26i2UUDmJ5FRBshJV_trSntivdxQY9xxdSb1N4qum_m0Zp_aM1eFtnDJD50Bfc0twCZEmtelKS6vd8Pb60WHVGhyTnQqMZBGw/s1600-h/IMG_5107.JPG"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5294755983032788066" style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 240px" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjpFMDbjbjyClXw8Ju5Dqa1-5fZMEav0hJXA02PP26i2UUDmJ5FRBshJV_trSntivdxQY9xxdSb1N4qum_m0Zp_aM1eFtnDJD50Bfc0twCZEmtelKS6vd8Pb60WHVGhyTnQqMZBGw/s320/IMG_5107.JPG" border="0" /></a><br /><div>پائیز که می شود دلتنگ ِ دلتنگم<br />بهار ها بی تاب و بی قرار<br />تابستان خاطره ها را دور می زنم<br />زمستان یک تکه یخ ماسیده روی حجم زندگیم<br />عجب چهار فصلی ساخته دلم<br />فصل تازه ای می خواهم<br />برای رویئدن<br />چیزی در درونم<br />مثل انارهای سرخ پائیز<br />هزار دانه شده</div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-28406585725770018222008-11-05T22:40:00.000-08:002009-01-23T22:45:04.029-08:00پائیز ....و رنگ<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEigorXQ9oOqd89hUsb6v5zQjCBhY0wqSLqDZCYXKARXs7FmbPnksp-5E6s6FJ8ybClYY-OXq_4O8A6Xy-_lyyvs_ez0jCvnqQWPyrqpiJeDcbYf18DCZyGdAjhGwx9U_zb8XhE_Hg/s1600-h/IMG_4985.JPG"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5294747607269559794" style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 240px" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEigorXQ9oOqd89hUsb6v5zQjCBhY0wqSLqDZCYXKARXs7FmbPnksp-5E6s6FJ8ybClYY-OXq_4O8A6Xy-_lyyvs_ez0jCvnqQWPyrqpiJeDcbYf18DCZyGdAjhGwx9U_zb8XhE_Hg/s320/IMG_4985.JPG" border="0" /></a><br /><div>در ازدحام برگهای پائیزی<br />خودم را گُم می کنم<br />چه هم همه ای، رنگ به رنگ<br />مثل بازار بزاز ها ، پر از خش، خش تافته های طلایی<br /><br />خیابان پر است از، مثل من<br />که گمشده اند در میان رنگها<br />پیر ، جوان ، آراسته و خواب آلود<br />گیج و هوشیار<br />رنگ به رنگ و متضاد<br /><br />راه میروم و گم می شوم میانشان<br />چه فراموشی سیالی<br />کلاه، شال، دستکش<br />لباس و کفش<br />همه را رج می زنم<br /><br />گاهی می خندم باخوم در آینه<br />با یک کلاه پوست پلنگی<br />گم می شوم میان آینه ها<br />میان بازار که شناور است از مثل من<br /><br />کجای دنیایم ؟ کجا!؟<br />صدایی آشنا نیست<br />میان پائیز و آینه ها<br /><br />مثل کودکیم که کنار مادر گم می شدم میان بازار<br />با انگشت های نازکم دست می کشیدم<br />به هر چیزی که دستم می رسید<br />از پارچه های اطلسی<br />تا بشقابهای گلسرخی لب طلایی<br /><br />بازار پر بود از غبار آدمها<br />با بو های گوناگون<br /><br />پیر مردی که شکل خدا بود و مهربان<br />پارچه ها را متر می زد و می برید<br />آستر و رویه ر ا هماهنگ می کرد<br />عادلانه می برید<br /><br />مادر چانه می زد و من<br />نگاه میکردم به عدالت<br />که میان چند متر پارچه ساده و گلدار به هم آمیخته بود<br />و مشتی نخود وکشمش از جیب مهربان پیر مرد<br /><br />کجای دنیایم ؟کجا!؟<br />گم شدم میان آدم ها<br />میان برگهای پائیزی<br />میان سادگی باورم<br /><br />شاید پیر مرد پارچه فروش که شکل خدا بود<br />و عدالت را متر می کرد<br />بداند من کجای دنیا گم شدم<br />میان ازدحام این همه رنگ</div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-26280579852796383682008-10-24T21:47:00.000-07:002009-06-09T23:29:36.895-07:00رویا<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhsftf5rlEJoX4IwvmyjAsT5O1zHLEKTziZUFYPON_B6OncBKiGhbP61z6HqBxGZuvUUWF9GO8ukeZpEmPHSCzDQ16CrV-3ERS0boAMeusM4lb-wKlouSsPLmI90UOR2iENaB1DNg/s1600-h/Re-exposure+of+IMG_4839.JPG"></a><br /></div><div align="right">مادرم در باغچه شمعدانی ها را قلمه می زد</div><div align="right">آسمان صاف بود </div><div align="right">عکس مادرم در آسمان</div><div align="right">موهایش در باد پریشان </div><div align="right">لبخند می زد </div><div align="right">برایش چای می ریختم</div><div align="right">کنار پنجره </div><div align="right">بخار چای شیشه را کدر می کرد</div><div align="right">صدای پایی از دور می شنیدم</div><div align="right">او میرفت با چند شاخه شمعدانی</div><div align="right"><br /></div><div align="right">چه خواب سنگینی</div><div align="right">دهانم خشک شده بود</div><div align="right">و تلخ</div><div align="right">پرده را کنار زدم</div><div align="right">لیوان چای کنار پنجره بود<br /></div><div align="right">مادرم </div><div align="right">سالهاست که رفته</div><div align="right">اما ..... او همیشه در آسمان است</div><div align="right"></div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-44751802181336643712008-06-20T21:10:00.000-07:002009-01-23T23:44:57.347-08:00پرنده ...<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEieoW4cnNR5Jz1tUUrc7EvKZCsOMuoM3X88GHQBBtzoFDBqhRIGtTjo3oQjPp6QA6sycJcwgyyGTrnYfhW6S39y44_RUPvTwM8Y77XzR6KAe81SfkboOIf5GTfPuoxdbMbW2rd3Lg/s1600-h/IMG_4265.JPG"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5294762988443395522" style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 320px; CURSOR: hand; HEIGHT: 240px" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEieoW4cnNR5Jz1tUUrc7EvKZCsOMuoM3X88GHQBBtzoFDBqhRIGtTjo3oQjPp6QA6sycJcwgyyGTrnYfhW6S39y44_RUPvTwM8Y77XzR6KAe81SfkboOIf5GTfPuoxdbMbW2rd3Lg/s320/IMG_4265.JPG" border="0" /></a><br /><div align="right">بیرون از پنجره بهار بود<br />پرنده مست و شیدا میخواند<br /><br />کاغذهای سپید را نوشتم<br />با اشکهایم<br /><br />نوشتی<br />معنی کاغذهای سپید را نمیدانی<br /><br />نوشتم<br />اشکهایم قاصدهای خوبی نبودند!!!<br /><br />بیرون از پنجره بهار است<br />پرنده میخواند<br />میشنوم آواز جفتش را<br />که معنی عشق را میداند</div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-83441096379935532412008-05-17T23:02:00.000-07:002008-05-21T15:38:56.575-07:00دور..........ها<p align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEji4DjK7llmoJelf62_X-_hzE9oh5pNcCFpkEdNTHbUby1uP261qmf2y8aoVkK1lSZogXcNF3zbv8Y9ihAeVdejtuTs4mT6fhW71fh2s2K2fw1JFBTTQWLFTlKCNJ8vB_c2suKetA/s1600-h/IMG_0071.jpg"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5201600829918843378" style="CURSOR: hand" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEji4DjK7llmoJelf62_X-_hzE9oh5pNcCFpkEdNTHbUby1uP261qmf2y8aoVkK1lSZogXcNF3zbv8Y9ihAeVdejtuTs4mT6fhW71fh2s2K2fw1JFBTTQWLFTlKCNJ8vB_c2suKetA/s320/IMG_0071.jpg" border="0" /></a></p><p align="right">در انتظارم و هیچ خبری نیست<br /><br />قاصدکهای بازیگوش<br />فقط با باد میرقصند<br /><br />موجها متلاطم<br />دریا طوفانی<br />باران... باران... باران<br />تکرار گریه ابر<br />تکرار ریزش سرد<br /><br />من از انجماد نفسهایم در میان مه<br />و پوست ورم کردهام<br />از تازیانههای باد<br />و صدای خواهش درونم که آفتاب میخواهد<br />شرمسارم<br /><br />چشمهایم یخ زده<br />مثل چشم ماهیها<br /><br />باران... باران... باران<br />تکرار ریزش سرد<br />تکرار روزهای خالی<br /><br />نمیدانم<br />بغض کداممان بیشتر است<br />من یا آسمان<br />دلتنگم و هیچ خبری نیست<br /><br />آبها<br />از کدام ساحل من را به اینجا آوردید</p>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-18842830.post-45746075413720586542008-04-10T00:11:00.000-07:002008-04-11T12:46:32.197-07:00به یاد ثمین باغچهبان<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhwFhjQ9O6uVvUbA_VerGQ6O8JZOdkYQiYXB4FjOYr1o4XRUSeau6VWN7kPsVadSi-Dyc5rh2tuEf97kX9Z0YsUnfNhMbPnLvJHJqn2WeOvpE7rSwiRw_KuF1P8avlgjIyBQ0Q5lg/s1600-h/100_1240.JPG"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5187527355436280258" style="CURSOR: hand" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhwFhjQ9O6uVvUbA_VerGQ6O8JZOdkYQiYXB4FjOYr1o4XRUSeau6VWN7kPsVadSi-Dyc5rh2tuEf97kX9Z0YsUnfNhMbPnLvJHJqn2WeOvpE7rSwiRw_KuF1P8avlgjIyBQ0Q5lg/s320/100_1240.JPG" border="0" /></a><br /></div><div align="right"></div><div align="right">برای سه پری قصه زندگیم: صبا پدرسگ عموش، ساناز سنتوری، و الناز الی قلی مستون شده<br /><br />زندگی شکل دیگری بود. باصفا و مهربان، همگی ما بودیم، با خندهها و گریهها، با یکدلی وصمیمیت... شبهامان در کنار هم رنگ میگرفت و ظلمت و وحشت جنگ که بر سرزمینمان سایه انداخته بود در پناه دوستیهامان رنگ میباخت<br /><br />بازم گل نرگس اومد به خونه<br />به کوچه اومده نعنا و پونه<br />بیا گل ریحون دارم<br />دیگه نوروز تو راهه<br />بیا رنگین کمون دارم<br />دیگه نوروز تو راهه<br /><br />ترانههای کودکانه بچهها زیبایی محفل دوستانهمان را صد چندان میساخت<br /><br />ترنم کوچولوس<br />توش پر از آلبالوس<br />ترنم تو کوهه، تو راهه، تو دشته<br />شی فو شی فو دود دود، شی فو شی فو دود<br /><br />همه دم میگرفتیم و از پشت مبل و میز و صندلی آشپزخانه شی فو شی فو کنان دور میزدیم و میچرخیدیم، تا میرسیدم به<br /><br />به به چه برفی نشست رو زمین<br />هنوزم میباره بچهها پاشین<br />خونه خیابون مونده زیر برف<br />روز برفبازیه بچهها پاشین<br /><br />بچههابا شعرهای زیبای باغچهبان انسی عمیق یافته بودند و لذت میبردند از این ترانههای سرشار از عشق و زندگی. ما بزرگترها هم همصدایی میکردیم با این جمع کوچک. بهرام با صدای باس میخواند و چای میریخت، فاطی راضی از چای خوش آب و رنگ و این که بهرام سرش پایینه کارش رو میکنه... فاریا رهبر گروه بود ملقب به ابوالحسن صبای بلبلی، من هم جزو خوانندگان اصلی و آتش گردان برنامه<br /><br />روزگاری بود پر از گل دوستی و عشق<br />شبهای نیم روشن، ای دوست یاد داری<br />بیدار می نشستیم، بیدار بی قراری<br /><br />با آرزوی خوشبختی برای سه پری قصههامان، و یاد روزهای خوب<br /><br />ترنم ملوسه<br />توش پراز عروسه<br />ترنم تند میره، تند میره<br />شی فو شی فو دود دود<br />شی فو شی فو دود</div>Vidahttp://www.blogger.com/profile/08162621023401562845noreply@blogger.com2