
من از دنیای جنگ بیزارم
من از صدای غرش موشکها
از آوار سقفها
از جسدهای تکه تکه شده بیزارم
از نگاه مات کودکان
از شیون زنان
از آسمان پوشیده از غبار بیزارم
من از تابش خورشید
بر فراز ویرانهها
و از صورتهای سرد وبیروح سربازان بیزارم
کجاست آن پرنده سفید
که نامش آزادی بود
و بر منقارش شاخهای از زیتون
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home