یادداشتهای روزانه

Thursday, November 19, 2009

سپیده سر نمیزند


مانده ام درمیان گرد بادی
که باشتاب می چرخد
نه سکونی ؛ نه سکوتی
نه آرامشی و نه پایانی
نه امید به طلوع خورشیدی
نه درخشش ستاره ای بر روزنی

باد ؛ باد ویرانگر
وقتی که آینه ی بر من خندید
انگار کلاغی شوم آواز خواند و بال زد
به سوی شب

و بختک سیاه سایه گستراند
روی آینه
ایمان ندارم به سرنوشت
اما گویی قسمت ؛ تکه ای از پیراهنم را دزدید
همان شب که سرمه می کشیدند به چشمانم

من با دلهره ای کوچک به گلهای مریم خیره مانده بودم
و آواز پای رهگذری که شب رابه سپیده پیوند می زد
و باغبان پیر که زیر نور ماه گلها را آبیاری می کرد
من مثل مریم های باغ در انتظار چیدن و عطر افشانی

باد ؛ باد ویرانگر
هنوز آن رهگذر در میان کوچه های شب سرگردان است و
سپیده سر نمیزند.
من در میان باد ؛ می چرخم و می چرخم
زمین چقدر دور است و
شب چقدر..... تاریک و بلند

5 Comments:

At 8:52 AM , Blogger Armin said...

عکسهاتون مثل شعرهاتون قشنگه
هردو آرامش بی نظیری به آدم میدن

بابت عکسها ممنون
اما چرا شعرهااینقدر غمناک؟

منم یه دوره ای رو همین حس و حال رو داشتم
آخرش یه برگ کوچولو که از درخت افتاد نجاتم داد

!!!به خدا

 
At 10:35 PM , Blogger Unknown said...

سلام
چه شد كه آدرس وي سايت را قرار داديد
بينهايت خوشحالم
و سپاسگزار كه همچنان محبت شما
نسيم روح بخش دوستان است
اين باشد تا سرفرصت و با دقت مطالب را بخوانم

 
At 7:10 AM , Anonymous من تنها تر از تو نيستم said...

This comment has been removed by a blog administrator.

 
At 9:56 PM , Blogger Somayeh said...

kheily hessse ghamgini dare en sher, man hame karatune dust daram

 
At 8:09 AM , Blogger Unknown said...

سلام ویدا
این خیلی فوق العاده بود
چرا اطلاع ندادی؟
چه زیبا و غافلگیر کننده بود
من بروز هستم
لطفا در صورت آپ کرذن اطلاع بدین
با سپاس
شایان

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home