یادداشتهای روزانه

Tuesday, February 24, 2009

کولی


گفتی به پشت سر نگاه نکن وقت رفتن
عشق فریبت می دهد
رفتم بی یک نگاه
سالهاست که مانده بر دلم حسرت

می روم کولی وار شهر به شهر
بی آن که دل ببندم به گرمای اجاق دیروز
بی آن که نگاه کنم به پشت سر
نمی دانم اندوه را با چه جوهری نوشته اند
که ماسیده روی زندگیم

گم شدم میان کوچ، میان هستی دردناک وجود
کدام راه
نه درختم که زیر سایه ام کسی بیاساید
نه چشمه ای که تشنه ای را سیراب کنم

کولی ام در انتظار کوچ
تا باقی مانده روز را در اجاقی تازه بدمم
این نیمه کم رنگ را
کاش می دانستم اندوه را با چه جوهری نوشته اند

3 Comments:

At 2:20 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام
مرسی از اینکه همیشه به وبلاگ من سر میزنین و با نوشتن مطالب قشنگتون من را تشویق میکنید
متاسفانه غم و اندوه با جوهری در وجود بعضی افراد نوشته شده که با هیچ پاک کننده ای پاک نمی شود. که البته امیدوارم در شما به این صورت نباشد
به امید روزی که غم و اندوهی نداشته باشید

 
At 10:44 AM , Anonymous Anonymous said...

گفتی به پشت سر نگاه نکن وقت رفتن
عشق فریبت می دهد
رفتم بی یک نگاه

و هنوز
هنوز بغضم مي‌شكند
زير چشمه‌هايي كه بوي تو را مي‌‌دهد در شب
بالشم خسته شده هر شب
بس كخ مي‌بارم
و تو هنوز

حكايت دل بود و دل بود و بغض‌هاي يك ...ه


سلام
عنوان شعر تازه‌ي من
*** هنــــوزهـــاي يك ماندن *** ه
باعث افتخار خواهد بود تا از نظرات شما دوست ارجمند و صاحبنظر بهره‌مند گردم
ارادتمند
مهران سيدي

 
At 1:37 PM , Anonymous Anonymous said...

سال نو مبارک
براتون سال خوبی را از ته دل آرزومندم

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home