یادداشتهای روزانه

Tuesday, January 06, 2009

تا بهشت ..... برای کودکان جنگ


کودکم آرام بخواب
دیگر صدای غرش تانکها و موشکها
در گوش ات نمی پیچد
دیگر دود چشمهایت را نمی آزارد

کودکم آرام بخواب
اندام کوچک ات دیگر
نمی هراسد از
نگاه سرباز های جنون زده

دیگر سردی شب را
تن ات لمس نمی کند
دیگر نگاه یخ زده ات درمیان آوار ها
در جستجوی نان نیست
دیگر گریه نمی کنی

تا بهشت راهی نیست
دست هایت را بمن بده
با هم بهشت را پیدا می کنیم
می گوئیم ،ما از جهنم دنیا آمده ایم

سینه ام می سوزد از درد آوار ها
تورا بر شانه هایم
می کشانم تا بهشت
تا زیر درخت توبا

بر تن زخمی ات مرهم می گذارم
تا بهشت راهی نیست
این پاداش بی گناهی تو ست

چه رویایی
چه رویایی

کودکم آرام بخواب
دنیا پراز آشوب جنگ است

4 Comments:

At 3:48 AM , Anonymous Anonymous said...

This comment has been removed by a blog administrator.

 
At 3:49 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام دوست خوبم
ممنون که سر زدی . شعرت را خواندم و به عکس هایت هم نگاه کردم
راجع به رکیک ترین ذرات هوا پرسیده بودی . . . خب ! در تصویری که سعی کردم ایجاد کنم ، کسی در حال کشته شدن است که ترکیبی از انواع قتل ها را تجربه می کند . نشانه ام برای اینکه مرگ بر اثر خفگی را هم نشان دهم همین بند " ریه هایت رکیک ترین ذرات هوا راسوزانده اند " است . شعر تا حدی نگاه خاکستری به جامعه ی پیش روی یک ژورنالیست دارد و در این شرایط گویا هوا نیز مورد اتهام از جانب اوست . گویا هوایی که تنفس می شود سرشار بغض و رنج است . در این شرایط تنفس سخت هنگام مرگ مثل این است که از آنچه که چندان تمالی به ش نداشتی حاضر شده ایی پست ترینش را برای زنده ماندن استفاده کنی
.................................
البته دوست خوبم ، این تاویل من به عنوان شاعر ( اگر باشم ) این شعر است و با توجه به اینکه شعر سپید باید تاویل مند باشد به نظرم مفاهیم دیگری هم بر مبنای تجربه های شخصی خواننده قابل دریافت است . به هر تقدیر می دانی که توضیح شاعر راجع به شعر خودش قابلیت مکاشفه را برای خواننده مخدوش می کند . باز هم بیا و بخوان . باعث افتخار است
ارادتمند
صالحی

 
At 9:37 AM , Anonymous Anonymous said...

* ***
. . .
پنکه در سقف پنجاه و هفت
شهر در صفحه های گرام
این چه همهمه ای ست . . . بین همه ؟

بانوی خسته نباشید !
با عطر سیگار و اندام محترم
این شاره ی سرخ مگر لذت انزال تیر نیست در سپیدی سینه ات ؟
پس سکوت پلک و سنگینی خواب چرا ؟ . . .
* ***

سلام دوست خوبم
تشریف می آوری برای خواندن شعری و البته نظر دادن ؟
با « بانو ! برادرم ! رفیق ! » در اوایل بهمن ! به روزم و منتظر
قربانت - حمزه صالحی ( شاعرانه های یک آه دم )

 
At 12:39 PM , Anonymous Anonymous said...

وای فدات بشم نازنین...چه افتخاری نصیبم شد
سعی می کنم که قدر این افتخار رو بدونم
منم هنوز داشتم ایمیل می خوندم
البته به همه ی دوستان اسن سایت سر زدم
ولی خودم هنوز فعال نشدم

وای خیلی خوشحالم که ایجا رو پیدا کردم
مرسی نازنینم
مرسی
افتخار دادی

فردا همه ی اشعار رو می خونم با دقت ت ت ت
چون الان نمی تونم روی همه ی واژه ها تمرکز کنم

مرسی

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home