یادداشتهای روزانه

Saturday, May 17, 2008

دور..........ها

در انتظارم و هیچ خبری نیست

قاصدکهای بازیگوش
فقط با باد می‌رقصند

موجها متلاطم
دریا طوفانی
باران... باران... باران
تکرار گریه ابر
تکرار ریزش سرد

من از انجماد نفسهایم در میان مه
و پوست ورم کرده‌ام
از تازیانه‌های باد
و صدای خواهش درونم که آفتاب می‌خواهد
شرمسارم

چشمهایم یخ زده
مثل چشم ماهیها

باران... باران... باران
تکرار ریزش سرد
تکرار روزهای خالی

نمی‌دانم
بغض کداممان بیشتر است
من یا آسمان
دلتنگم و هیچ خبری نیست

آبها
از کدام ساحل من را به اینجا آوردید

2 Comments:

At 3:42 PM , Blogger فاریا پیربازاری said...

قشنگ است... درود

 
At 6:24 AM , Blogger Unknown said...

ویدا جان سلام ممنونم به من سر زدی.نمی دانستم چنین طبع لطیفی داری.من هم شعر هایت را دوست دارم.چه خوب می شود باز هم حرف بزنیم.آوید

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home