یادداشتهای روزانه

Wednesday, January 21, 2009

سکوت


لبالب از میل فرو شدن در خویشتنم
خسته از گشودن درهای بی دلیل
کلید قفل ها را به دریا می سپارم
شاید سکوت معجزه ای باشد برای قلب خسته ام

امشب چهل تکه لحافی می دوزم
از آسمان و جنگل و دریا و زمین
می خواهم گرم شوم
بگذار صدای باران و باد تنها سکوت را بشکند
بگذار نسیم آواز بخواند
می خواهم تکه هایم را آرام ، آرام بدوزم

من خسته ام از گشودن
از دیدن و شنیدن
بگذار رازهای ناگشوده
بمانند سر به مُهر

می خواهم مثل سهراب
آب بی فلسفه بخورم
توت بی دانش بچینم
و گم شوم زیر صنوبرهای باغ
وتماشا کنم روئیدن یک شقایق را در دشت
به کجای دنیا بر خواهد خورد
اگر ندانم زهره هم از جنس ماه است
که آبی آسمان آبی نیست
که هیچ در هیچ است
که من کورم از این همه رنگ که به بی رنگی میرسد

لحافم را بدوزم
مثل مادر بزرگ که
حوصله پر وصله اش را
با تکه ای از آسمان
رفو می کرد
شاید سکوت معجزه ای باشد برای روح خسته ام

1 Comments:

At 10:59 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام
شما هم می خواهید سکوت کنید،چرا؟
مگر جنس سکوت از چیست؟سکوت هم از جنس حرف است ولی با معنای دیگر،کلمات سکوت کلماتی هستن که معنایی بیشتر از کلمات حرف دارند. ولی لطفا سکوت نکنید چون قشنگ می نویسید

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home