مهمان
کاش کسی با سرانگشت آرام به در میزد
من از شوق میپریدم
در باز میشد
بر روی نگاه آشنایی
او را در آغوش میکشیدم از شوق
با یک چای ساده
یک دنیا حرف میزدیم
چای دم میکنم
بنفشه میکارم برای آسمان
غبار پنجرهها را میشویم با باران
به بهار خوشامد میگویم
کاش یکی میآمد
برایش چای میریختم توی فنجان چینی
مینشستیم کنار گلدان بنفشهام
عطر چای و هوس یک مهمان
مرا به خلسه میبرد
به سرزمین خوابها
بهار آمده
من از شوق میپریدم
در باز میشد
بر روی نگاه آشنایی
او را در آغوش میکشیدم از شوق
با یک چای ساده
یک دنیا حرف میزدیم
چای دم میکنم
بنفشه میکارم برای آسمان
غبار پنجرهها را میشویم با باران
به بهار خوشامد میگویم
کاش یکی میآمد
برایش چای میریختم توی فنجان چینی
مینشستیم کنار گلدان بنفشهام
عطر چای و هوس یک مهمان
مرا به خلسه میبرد
به سرزمین خوابها
بهار آمده
1 Comments:
هر از گاهی من ساده
می آیم به کلبه ی زیبای شما
خیلی ساده و ساکت
دقایقی را یه صرف سکوت و چای
میگذرانم بی ریا
با میزبانی که ساده و بی ریاست
امیدوارم که میزبانش همیشه پاینده و بر قرار باشه
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home