شهر بی هیاهو
همه حرفای قدیمی
همه یارای صمیمی
رفتن و خاطره ها موند
از همه دلها دل من
توی این دنیا جدا موند
پشت سر آفتاب پائیز
روبرو سرد و غم انگیز
نه نشون از باغبونی
گلا را انگار خدا برد
توی شهر بی هیاهو
زوزه باده فقط باد
انگاری تو شهر مردن
همه آدمای دلشاد
همه برگا زرد و خشکن
شاخه ها تکیده در باد
توی شهر بی هیاهو
پچ پچ باده و برگه
روی شیشه های خونه
صدای دست تگرگه
صدای دست تگرگه