یادداشتهای روزانه

Sunday, January 20, 2008

شهر بی هیاهو


همه حرفای قدیمی
همه یارای صمیمی
رفتن و خاطره ها موند
از همه دلها دل من
توی این دنیا جدا موند
پشت سر آفتاب پائیز
روبرو سرد و غم انگیز
نه نشون از باغبونی
گلا را انگار خدا برد
توی شهر بی هیاهو
زوزه باده فقط باد
انگاری تو شهر مردن
همه آدمای دلشاد
همه برگا زرد و خشکن
شاخه ها تکیده در باد
توی شهر بی هیاهو
پچ پچ باده و برگه
روی شیشه های خونه
صدای دست تگرگه
صدای دست تگرگه

Sunday, January 06, 2008

آسمان


گاه می غرد
گاه می بارد
گاه می گرید
گاه زلال است و صاف
گاه کدر
چون چشم مردکان
گاه گل خورشید به رخ می کشد
گاه سکه ماه
گاه ستاره باران است
گاه سیاه
گاه پنهان در حجاب ابر
گاه عریان
بیچاره زمین
دلش بی تاب از این رنگها
«هرلحظه در آید بت عیار به رنگی»
زمین متهم است
به گناه