یادداشتهای روزانه

Thursday, April 10, 2008

به یاد ثمین باغچه‌بان


برای سه پری قصه زندگیم: صبا پدرسگ عموش، ساناز سنتوری، و الناز الی قلی مستون شده

زندگی شکل دیگری بود. باصفا و مهربان، همگی ما بودیم، با خنده‌ها و گریه‌ها، با یکدلی وصمیمیت... شبهامان در کنار هم رنگ می‌گرفت و ظلمت و وحشت جنگ که بر سرزمینمان سایه انداخته بود در پناه دوستیهامان رنگ می‌باخت

بازم گل نرگس اومد به خونه
به کوچه اومده نعنا و پونه
بیا گل ریحون دارم
دیگه نوروز تو راهه
بیا رنگین کمون دارم
دیگه نوروز تو راهه

ترانه‌های کودکانه بچه‌ها زیبایی محفل دوستانه‌مان را صد چندان می‌ساخت

ترنم کوچولوس
توش پر از آلبالوس
ترنم تو کوهه، تو راهه، تو دشته
شی فو شی فو دود دود، شی فو شی فو دود

همه دم می‌گرفتیم و از پشت مبل و میز و صندلی آشپزخانه شی فو شی فو کنان دور می‌زدیم و می‌چرخیدیم، تا میرسیدم به

به به چه برفی نشست رو زمین
هنوزم می‌باره بچه‌ها پاشین
خونه خیابون مونده زیر برف
روز برف‌بازیه بچه‌ها پاشین

بچه‌هابا شعرهای زیبای باغچه‌بان انسی عمیق یافته بودند و لذت می‌بردند از این ترانه‌های سرشار از عشق و زندگی. ما بزرگترها هم همصدایی می‌کردیم با این جمع کوچک. بهرام با صدای باس می‌خواند و چای می‌ریخت، فاطی راضی از چای خوش آب و رنگ و این که بهرام سرش پایینه کارش رو می‌کنه... فاریا رهبر گروه بود ملقب به ابوالحسن صبای بلبلی، من هم جزو خوانندگان اصلی و آتش گردان برنامه

روزگاری بود پر از گل دوستی و عشق
شبهای نیم روشن، ای دوست یاد داری
بیدار می نشستیم، بیدار بی قراری

با آرزوی خوشبختی برای سه پری قصه‌هامان، و یاد روزهای خوب

ترنم ملوسه
توش پراز عروسه
ترنم تند می‌ره، تند می‌ره
شی فو شی فو دود دود
شی فو شی فو دود