یادداشتهای روزانه

Wednesday, June 24, 2009

گریز از خواب


کسی صدایم میزند
قلبم می لرزد
نسیم مهربان نوازشم می کند
خواب از پشت چشمهای به شهر خاطره ها سفر کرده
امشب میان این کوچه پس کوچه ها
تا صبح میگردم
کوچه های پر از عطر یاس و اقاقی
پر از احساس بودن
من پر از بیداری و نیاز
من پر از قصه، از روز های رفته
گاه گاهی اشکی
می شکند تصویر ها را
و تو محو می شوی در میان خاطراتم
مثل آنروزها که ....
آه ... امشب
خوابم به چشم نمی آید

Tuesday, June 16, 2009

ایران من ...


این روزها در دامنه های البرز شقایق های تازه می رویند
با نسیم کوهستان می رقصند
آنجا دیگر شقاقی به خاک نمی افتد
جز برای روئیدن و دوباره سبز شدن

Tuesday, June 09, 2009

همسفران .....


لحظه های تکراری به ساعت ها
و ساعت ها بروز ها
و روز ها به سالها تبدیل می شوند
زمین دیوانه و ار می چرخد
و انسانها را دسته دسته
به سیاره ا ی دیگر
که ما آنرا آن دنیا.... نام نهاده ایم
پرتاب می کند
بی آنکه بخواهیم
شاید حق با زمین است
انسانها میل به تملک دارند
بی خبر از شتاب لحظه ها
کشورم .... شهرم ..... خانه ام
همه جای زمین را خط خطی کرده اند
هر چقدر هم که خط بکشند و مرز تائین کنند
مثل همان روزی که عریان از بهشت رانده شدند
از زمین نیز به سیاره ای دیگر در سفرند
انسان مسافر
کوله بارت را سبک کن
خط ها را پاک کن
همه ما همسفریم
به سیاره ا ی دیگر.... عریان
آنجا که نمی دانم
نامش چیست؟
زندگی شاید به گونه ای دیگر آغاز شود
زیرا جسد های شوم مان را اینجا در عمق زمین
دفن می کنیم