آغاز و پایان
زرکوب در حلقه یاران مولانا، سماع را به چشم یک عبادت و یک نیاش و یک پرستش میدید. وقتی مستغرق آن بود، احساس میکرد بال وپر پیدا میکند، به بالا میپرد، و در امواج بیپایان نور غرق میشود
(گزیده ای از کتاب "پله پله تا ملاقات خدا" اثر دکتر عبدالحسین زرینکوب)
میرقصم، میرقصم
در باد
میسپارم تن را به دست نوازشگر نسیم
و رها میشوم
میچرخم، میچرخم
و رها میکنم
فکرهایم را در آسمان
سبک چون ابرها
آغاز شروع پایان است
پایان شروع همان آغاز
به اولین نقطه میرسم
به اولین آغاز
من به دنبال لیلی در بیابانهای
بی مجنون میگردم
و به دنبال مجنون در شنها
رفت و آن رویا به سر شد
عشق هم رنگ دگر شد
میسپارم تن را به دست
نوازشگر نسیم
میدوم به دنبال حریر سبز خیالت
میرقصم با باد
سنگها همه نشان تو دارد
و بیابان تشنه باران رحمت است
دیگر صدای پای نازک لیلی نمیآید
و مجنون
آن قدر گریست تا به تو رسید
بر گوری که گمان میکرد
از آن لیلی است
عشقها رنگ دگر شد
شور و شیدایی به سر شد
منم آن لیلی
تویی آن مجنون
میرقصم در باد
با حریر سبز خیالت
آغاز همان پایان است
شروع میکنم هزار بار
تا سبز شوم چون حریر
سبز خیالت
رها در باد