سکوت
لبالب از میل فرو شدن در خویشتنم
خسته از گشودن درهای بی دلیل
کلید قفل ها را به دریا می سپارم
شاید سکوت معجزه ای باشد برای قلب خسته ام
امشب چهل تکه لحافی می دوزم
از آسمان و جنگل و دریا و زمین
می خواهم گرم شوم
بگذار صدای باران و باد تنها سکوت را بشکند
بگذار نسیم آواز بخواند
می خواهم تکه هایم را آرام ، آرام بدوزم
من خسته ام از گشودن
از دیدن و شنیدن
بگذار رازهای ناگشوده
بمانند سر به مُهر
می خواهم مثل سهراب
آب بی فلسفه بخورم
توت بی دانش بچینم
و گم شوم زیر صنوبرهای باغ
وتماشا کنم روئیدن یک شقایق را در دشت
به کجای دنیا بر خواهد خورد
اگر ندانم زهره هم از جنس ماه است
که آبی آسمان آبی نیست
که هیچ در هیچ است
که من کورم از این همه رنگ که به بی رنگی میرسد
لحافم را بدوزم
مثل مادر بزرگ که
حوصله پر وصله اش را
با تکه ای از آسمان
رفو می کرد
شاید سکوت معجزه ای باشد برای روح خسته ام
خسته از گشودن درهای بی دلیل
کلید قفل ها را به دریا می سپارم
شاید سکوت معجزه ای باشد برای قلب خسته ام
امشب چهل تکه لحافی می دوزم
از آسمان و جنگل و دریا و زمین
می خواهم گرم شوم
بگذار صدای باران و باد تنها سکوت را بشکند
بگذار نسیم آواز بخواند
می خواهم تکه هایم را آرام ، آرام بدوزم
من خسته ام از گشودن
از دیدن و شنیدن
بگذار رازهای ناگشوده
بمانند سر به مُهر
می خواهم مثل سهراب
آب بی فلسفه بخورم
توت بی دانش بچینم
و گم شوم زیر صنوبرهای باغ
وتماشا کنم روئیدن یک شقایق را در دشت
به کجای دنیا بر خواهد خورد
اگر ندانم زهره هم از جنس ماه است
که آبی آسمان آبی نیست
که هیچ در هیچ است
که من کورم از این همه رنگ که به بی رنگی میرسد
لحافم را بدوزم
مثل مادر بزرگ که
حوصله پر وصله اش را
با تکه ای از آسمان
رفو می کرد
شاید سکوت معجزه ای باشد برای روح خسته ام