یادداشتهای روزانه

Wednesday, January 21, 2009

سکوت


لبالب از میل فرو شدن در خویشتنم
خسته از گشودن درهای بی دلیل
کلید قفل ها را به دریا می سپارم
شاید سکوت معجزه ای باشد برای قلب خسته ام

امشب چهل تکه لحافی می دوزم
از آسمان و جنگل و دریا و زمین
می خواهم گرم شوم
بگذار صدای باران و باد تنها سکوت را بشکند
بگذار نسیم آواز بخواند
می خواهم تکه هایم را آرام ، آرام بدوزم

من خسته ام از گشودن
از دیدن و شنیدن
بگذار رازهای ناگشوده
بمانند سر به مُهر

می خواهم مثل سهراب
آب بی فلسفه بخورم
توت بی دانش بچینم
و گم شوم زیر صنوبرهای باغ
وتماشا کنم روئیدن یک شقایق را در دشت
به کجای دنیا بر خواهد خورد
اگر ندانم زهره هم از جنس ماه است
که آبی آسمان آبی نیست
که هیچ در هیچ است
که من کورم از این همه رنگ که به بی رنگی میرسد

لحافم را بدوزم
مثل مادر بزرگ که
حوصله پر وصله اش را
با تکه ای از آسمان
رفو می کرد
شاید سکوت معجزه ای باشد برای روح خسته ام

Tuesday, January 06, 2009

تا بهشت ..... برای کودکان جنگ


کودکم آرام بخواب
دیگر صدای غرش تانکها و موشکها
در گوش ات نمی پیچد
دیگر دود چشمهایت را نمی آزارد

کودکم آرام بخواب
اندام کوچک ات دیگر
نمی هراسد از
نگاه سرباز های جنون زده

دیگر سردی شب را
تن ات لمس نمی کند
دیگر نگاه یخ زده ات درمیان آوار ها
در جستجوی نان نیست
دیگر گریه نمی کنی

تا بهشت راهی نیست
دست هایت را بمن بده
با هم بهشت را پیدا می کنیم
می گوئیم ،ما از جهنم دنیا آمده ایم

سینه ام می سوزد از درد آوار ها
تورا بر شانه هایم
می کشانم تا بهشت
تا زیر درخت توبا

بر تن زخمی ات مرهم می گذارم
تا بهشت راهی نیست
این پاداش بی گناهی تو ست

چه رویایی
چه رویایی

کودکم آرام بخواب
دنیا پراز آشوب جنگ است